به گزارش روابط عمومی بنیاد دعبل خزاعی، "شرح شیدایی" روایتی است از گفت و گوهای صمیمانه و کوتاه با پیرغلامان و پیشکسوتان عرصه ی ستایشگری اهلبیت عليهم السلام. در منزل دومِ شرح شیدایی سراغی از ستایشگر باسابقه و محترم حسینی، جناب آقای سیدمحمدتقی مقدسی از استان کرمانشاه گرفته ایم و پای خاطرات و دغدغههای او نشسته ایم. لازم به ذکر است گفتگوی اولِ شرح شیدایی با سرکار خانم مرضیه اصفهانی الاصل، همسر حاج صادق آهنگران، پیش از این تقویم خوانندگان محترم شده بود.
*از کودکی کنار محراب و منبر
من در اول اردیبهشت سال 1337 در شهر کرمانشاه و در محله ی برزه دماغ، در یک خانواده ی مذهبی به دنیا آمدم. الحمدلله آباء و اجداد ما از ارادت مندان اهل بیت علیهم السلام بودند. پدر پدرم حاج قاسم مقدسی ، جانشین حضرت آیت الله لاری در مسجد حاج قنبر بود. وقتی که ایشان مسافرت میرفتند یا تشریف نمی آوردند، پدربزرگم نماز را اقامه می کرد. من از همان طفولیت در سن پنج شش سالگی مکبر و موذن مسجد بودم تعقیبات نماز را میخواندم. ارادت من به اهل بيت هم به همان سنین بر میگردد. یادم هست زودتر به مسجد میرفتم که روی منبر بنشینم و روضه بخوانم.
*اولین نغمه ها
شروع روضه خوانی من از مسجد حاج قنبر بود . به یاد دارم اولین شعری که خواندم چنین طلیعه ای داشت؛ اول سلام بر احمد، دوم به ساقی کوثر، سوم به فاطمه، چهارم به سبز پوش پیامبر، سلام پنجم من بر شهید نیزه و خنجر و... آرام آرام با شروع تحصيلات در مدرسه در همان مقطع اول و دوم با شعر آشنا شدم. بیشترِ اشعار را از حفظ داشتم. مرحوم پدر پدرم، و مرحوم پدرم اشعار مذهبی را برایم میخواندند و من هم یاد می گرفتم. دقیق یادم هست باز شعر دیگری که آن زمان میخواندم؛ این بود: "بگو ای مرغ خونین بال تو از باغم خبر داری، ز چه اینگونه غمگینی، مگر ماتم نظر داری؟ و دم های کوچکی که میگرفتم؛ زینب اطهرم الوداع، مهربان خواهرم الوداع، و به همین شکل آرام آرام در مداحی جلو میرفتم. تا اینکه از 10 سالگی بصورت جدی وارد مداحی شدم.
*پای درس اساتید بزرگ
مشوقان اصلی من در این سیر الهی، مرحوم پدرم و مرحومه ی مادرم و مرحوم پدربزرگم، حاج قاسم مقدسی بود. اولین استاد من، مرحوم مرشد حاج مرتضی منصوبی بود. بعد از ایشان هم حاج اصغر آقا خیری رحمت الله علیه . از اساتید بزرگی که من دیدم از قم مرحوم حاج حسین مولوی، از تهران مرحوم نادعلی کربلایی، حضرت آقای حاج غلامرضا سازگار، و در کرمانشاه مرحوم مرشد سید نجف جابری،مرحوم مرشد ابراهیم سجده پور و... . اولین استاد من که مرحوم مرشد مرتضی بود میگفت: :تا زمانی که پخته نشدی غیر از هیئت خودمون حق نداری جایی بخوانی". اگر ایشان میفهمید من جای دیگری رفته و خوانده ام، ناراحت میشد. میگفت: " تو باید پخته ی کامل بشی. مثل یک روحانی که دوره ی کامل روحانیت رو دیده باشه و دروس لازم حوزه رو خوانده باشه و معمم شده باشه و بعدش منبر بره . الان حق نداری جایی بخوانی". من تلاش کردم این راه را تا آخر ادامه بدهم. برخی از دوستان و هم دوره ای های من باصطلاح از الف تا یاء را در این راه طی نکردند و بعضا کار را نیمه رها کردند. از کسی البته نام نمی برم. افتخارم این است که در سنین نوجوانی، قبل از انقلاب، خداوند به من توفیقاتی داد که منزل مسکونی پدرم را با اذن خودش تبدیل به حسینیه کنم . چون خودم نوجوان بودم ، اسم هیئت و حسينيه را حضرت علی اکبر علیه السلام. انتخاب کردم. تاسیس حسينيه ی ما سال 1355 بر میگردد.
*همپای انقلاب
در روزهای اوج گیری انقلاب اسلامی و بعد از شهادت آیت الله حاج آقا مصطفی خمینی در مسجد مرحوم شهباز خان افتخار داشتم در خدمت آیت الله آقا شیخ مجتبی که از شاگردان برجسته ی حضرت امام بودند ، باشم. آن روزها تمثال حضرت امام و اعلامیه های ایشان به دست ما میرسید و توزیع میکردیم. شبهای سه شنبه، از قبل از انقلاب تا به امروز ما در حسینیه ی خودمان روضه داشته ایم و داریم و خواهیم داشت. آن روزها را خوب به یاد دارم. نوجوانانی که در حسینیه ما خدمت میکردند و بعدها شهید شدند. شهید بهزاد امیریان ، شهید برومند کوه زادی، شهید ابراهیم نجاتی، شهید فضل الله رحیمی از آن جمله بودند. یکی از افتخارات من این است که شهیدی نیست در استان کرمانشاه( یعنی من یاد ندارم )که من برایش مدیحه سرایی و نوحه خوانی نکرده باشم.شهیدی به یاد ندارم به من گفته باشند و من در مجلسش نرفته باشم و روضه خوانی نکرده باشم. مادران شهدا، پدران شهدا و برادران شهدا هر کدام از این عزیزان که از دنیا رفتند، من باز به تشییع جنازه هایشان رفتم و سر مزارشان خواندم. در آن ایام گاهی 7 یا 8 مجلس شهید را در یک روز از 6 غروب تا نیمه های شب میرفتم و از محفوظاتم از اشعار انقلابی و شهدایی میخواندم. نیتم این بود که والدین شهدا تسکین بیابند و راضی شوند. بخصوص این شعر زمزمه ی من بود که : نوای غربتم برپاست مادر تفنگم بر زمین تنهاست مادر غریبانه نمردم در بیابان سرم در دامن زهراست مادر جالب بود که گاهی که مجالسم تمام میشد، می آمدم بیرون و میدیدم کفشهایم نیست! خلاصه گاهی با پای برهنه راه منزل را طی میکردم. من بودم با اصغر آقای خیری . ایشان خیاط بود و من قاضی و دادستان . صبح زود علی رغم تمام خستگی های شب قبل میرفتم دادگاه انقلاب. خواندن در محضر بزرگان وقتی در فضای مداحی به پختگی رسیدم،خیلی جاهای کشور و حتی خارج از کشور هم به لطف خدا رفتم. مثلا کاشان با آقای اخباری میخواندم، قم با آقای محمودی و خورشیدی میخواندم . با حاج اصغر زنجانی در قم و خانه ی دادستان فقید قم حاج آقا عبدالصمد منجمی حدود یک ماه ما مجلس داشتیم و میخواندیم. همچنین در قم منزل آیت الله مقتدایی، دادستان وقت کل کشور، با مرحوم کوثری میخواندم و در تهران در خدمت استاد بزرگوار حضرت آقای نادعلی کربلایی رحمت الله علیه میخواندم، در خدمت حاج علی بهاری میخواندم، در مشهد خدمت آقای حسینی خراسانی میخواندم، خلاصه در شهرهای مختلف کشور و شهرستان هایی که از توابع های استان خودمان هستند و در مجالس علما و فضلا برای آل الله روضه خوانی داشتم. در کرمانشاه روضه خوان مخصوص حضرت آیتالله حاج آخوند و مرحوم آیت الله شیخ محمدرضا کاظمی بودم، و یکی از افتخارات اصلی من این بود که در قم در محضر حضرت آیت الله سید محمدرضا بهاءالدینی در مجلس ایشان میخواندم. این خاطره خیلی شیرین است برای من. روز اولی که قرار شد من در کنار ایشان بخوانم به من گفتند ایشان چشم برزخی دارند و خلاصه حواست جمع باشد! من وقتی وارد حسینیه ی ایشان شدم یک مقدار کاهگل در حسینیه ی ایشان را زیر حنجره ام گذاشتم و گفتم یا اباعبدالله آبروی مارو حفظ کن.وقتی که من خواندم یکی از آقایانِ علمای حاضر در جلسه گفت من تا حالا ندیدم آیت الله بهاءالدینی سینه بزنند. اما شما که خواندی ایشان سینه زدند. ایشا ن صله به من دادند اما من صله ی ایشان هم قبول نکردم ؛ ولی دستشان را بوسیدم و گفتم: "آقا دستت رو بکش رو سر و حنجره ی من و این صدای من باشه و بمونه. نزدیک به 30 سال هم اداره کننده ی جلسات روضة ی حضرت آیت الله نجومی بودم. من یادم هست وقتی کلاس سوم ابتدایی بودم، چون خداوند لطف کرده بود و هنوز هم آن عنایت هست و صوت زیبایی داشتم، معلم دینی ما میگفت: شما درس تعلیمات دینی را با صوت بخوان! من هم به صورت روضه تعلیمات دینی را میخواندم. الان هم عنایت ویژه ای که به من شده است این است که یک شعر را که نگاه میکنم؛ 10 دقیقه بعد آن را از حفظ میخوانم الحمدلله.
*عنایت سیدالشهدا و داغ جوان
مهمترین عنایتی که به من شد این بود که یک روز با محمد مسلم عزیزم، کنار قبر امام حسین بودیم، من روضه ی حضرت علی اکبر خواندم، مسلم دائم میگفت:" حاج آقا نخوان امام حسین ناراحت میشه". من آن جا به امام حسین عرض کردم:" یا اباعبدالله هر امتحانی از من میگیری بگیر اما داغ نشان من نده ." ولی تقدیر این بود که داغ جوانم را ببینم.وقتی من داغ محمد مسلم را دیدم، خودم را قانع کردم و گفتم: "تو چطور نوکری هستی و چطور سرپرست هیئت حضرت علی اکبری هستی، تو سرپرست هیئت حضرت علی اکبری در حالی که ارباب تو داغ پسر دیده پس تو سرپرست نیستی الکی میگی وگرنه تو هم باید داغ میدیدی!" از آن زمانی که این حرف را امام حسین در ذهن من گذاشت آرامش پیدا کردم . احساس میکنم همین بهترین مدال و مزد 60 سال نوکری من بود که داغ عزیزی را دیدم. بگذارید این شعر را به این مناسبت اینجا ذکر کنم که: دل شد از دستم در این ره ترک سر هم میکنم غیر عشقت ترک هر چیز دگر هم میکنم بحر من باقی نمانده غیر جان خسته ای چشم پوشی زین متاع مختصر هم میکنم اما با وجود این داغ، بهترین مزدی که از اباعبدالله گرفتم وجود فرزندان صالح و اهل بیتی و ولایی است.