ناگفته‌های زندگی روضه‌خوان حسین(ع)
تاریخ انتشار : شنبه ۰۹ دی ۱۴۰۲ ساعت ۱۱:۱۷    |   کد خبر : ۱۴۰۲۱۰۰۹400
روایتی از دیدار با خانواده مرحوم سیدجعفر ماهرخسار که فخرالذاکرین حرم مطهر رضوی بود

وقتی برای گفتگو خدمت حاج‌علی ملائکه، یکی از مداحان صاحب‌نام و کهنه‌کار حرم رضوی رسیدم، صحبت از دوست و پیشکسوت که شد، تمام‌قد به احترام بزرگِ مداحان حرم ایستاد، با احترام از او یاد کرد و در گوش من نهیب زد: چرا سراغ حاج‌آقا ماهرخسار نرفتید؟ قرار براین شد تا با همکاری کارکنان معاونت تبلیغات حرم با مداحان تراز شهر و کشور که رَدای خدمت به امام رئوف و مکتب حسینی بر دوش دارند، به گفت و شنود بنشینیم. حاج‌آقا ماهرخسار از اولین گزینه‌هایی بود که هرکس نام او را می‌شنید، جز به نیکی از او یاد نمی کرد. خادم فرهنگ حسینی و رضوی که نام او با نوکری امام حسین(ع) و اخلاص در خدمت به بارگاه ولی نعمت ایران، گره خورده بود. با وجود تلاش ما برای همکلامی با فخرالذاکرین و نوای ماندگار حریم مطهررضوی، بیماری و وخامت حال ایشان مانع دیدار شد تا اینکه دست اجل، بلبل خوش‌الحان امام هشتم را از دوست‌داران و هواخواهانش جدا کرد.

برای من که توفیق هم‌کلامی با آقای روضه‌خوان حرم را نداشتم، دانستن درباره سبک زندگی و سلوک رفتاری ایشان پاسخی بود به این پرسش که؛ چرا همه افرادی که از دور و نزدیک ماهرخسار را می‌شناختند، این چنین شیفته مرام او بودند؟

حسین ماهرخسار که چون پدر، در مسیر مدح و مداحی اهل بیت قرار گرفته، زمینه دیدار با حاج‌خانم ماهرخسار و خواهران خود را در یک روز نسبتا گرم و غبار گرفته پاییزی فراهم می‌کند. به منزل مرحوم ماهرخسار دعوت می­شوم. منزل استاد در همان محله‌های قدیمی مذهبی‌نشین مشهد است. قدیمی‌تر‌ها به آنجا محله شاهرخ شمالی می­گفتند که بعدها نام شهید مطهری را به خود گرفت اما اراضی آن به عباس‌آباد معروف است.

با اینکه نزدیک ده روز از درگذشت استاد ماهرخسار گذشته به راحتی می‌توان از بنرهای تسلیت جامعه مداحان قم، خانه سیاهپوش او را یافت؛ منزلی باصفا با ساکنینی مهربان از جنس سلوک رفتاری پدر خانواده.

آنچه می‌خوانید ماحصل دیدار یک ساعته خبرنگار خیمه با خانواده مرحوم سیدجعفرماهرخسار است.

نیم قرن زندگی با مردی که نمونه بود

در ورودی منزل مرحوم ماهرخسار، آقای میانسالی که داماد ایشان است راهنمای ورودم به منزل می‌شود. حیاط باصفا و سرسبزی دارند که درختان آن هنوز تسلیم برگ­ریزان پاییزی نشده‌اند. زیرزمین منزل حاج‌آقا سه یا چهار پله پایین­تر از حیاط است؛ زیرزمین نسبتا وسیعی که شبیه حسینیه منزل مرحوم آیت‌الله سیدعزالدین زنجانی است، با همان سبک و سیاق.

اکثر منازل قدیمی مشهد که ساکنین مذهبی دارد، دارای چنین فضایی برای برپایی محافل حسینی، جلسات قرآن هفتگی و یا روضه‌های خانگی هستند. فضایی که علاوه بر احیای مناسک و آیین‌های دینی امکان تجدید دیدار با بستگان و دوستان را نیز فراهم می­کند. وارد منزل که می‌شوم، حسین‌آقای ماهرخسار ضمن خوشامدگویی به معرفی اعضای خانواده می­پردازد؛ حاج‌‌خانم ماهرخسار، دو دختر حاج‌آقا؛ عفت خانم و مرضیه خانم و داماد خانواده، آقای صادقی را به من معرفی می­کند. سراغ مادر خانواده می­روم و تسلیت می­گویم. حال آدم‌های داغدار را می­فهمم، دوست دارند آنها را در آغوش بگیری و همدردی کنی. توان دیدن اشک‌های حاج‌خانم را ندارم، دستش را می­فشارم و کنارش می­نشینم. تا ضبط را روشن می­کنم اشک‌های حاج‌خانم سرازیر می­شود: «خب من چی بگم؟ خیلی سخت می­گذره، باورم نمی­شه که حاجی از دنیا رفته.»

باید فضای غم و اندوه مادر و دخترها را به محفل گفتگو تغییر می­دادم. گوشی همراه را برداشتم و از حاج خانم خواهش کردم در گوشه دیگر سالن زیرعکس همسرش بنشیند تا عکس بیندازم. حسین‌آقا وارد بحث می­شود: اینجا نور بهتری دارد.

فضا که آماده می­شود، خانم «طیبه صادق علیشاه مداح»، همسر آقای ماهرخسار شروع به سخن گفتن می­کند: از کدام بخش زندگی بگویم که خوبی­های حاج‌آقا را بازگو کند؟ بیش از پنجاه و پنج سال با مردی زندگی کردم که نمونه بود. از او می­خواهم از ازدواج با سیدجعفر ماهرخسار بگوید. آهی می­کشد، دوباره غم میهمان صورتش می‌شود: «آقای ماهرخسار از اهالی روستای ابرده شاندیز بود که بعدها در محله نوغان ساکن شدند. ما هم ساکن همان محله بودیم. پدرم در برخی مجالس شاهنامه‌خوانی می‌کرد و همان جلسات باعث آشنایی پدرم و آقای ماهرخسار شده بود. پدرم علاقه زیادی به داشتن داماد از سلسله سادات داشت و معتقد بود اگر ازدواج با سادات سر بگیرد، وصلت با خانواده فاطمه زهرا(س) صورت گرفته، علاوه براین خیلی از رفتار و اخلاق ایشان خوشش آمده بود. زمانی که خانواده حاج‌آقا برای خواستگاری آمدند، پدر از من خواستند تا به این درخواست جواب مثبت بدهم. آن زمان من 14 ساله بودم و حاج‌آقا 18 ساله. مراسم عروسی ما در یک منزل کوچک در همان محله نوغان در نزدیکی تکیه علی‌اکبری‌ها برگزار شد. صبح، مراسم عقد بود و شب عروسی. با آنکه وضع اقتصادی پدرم خوب بود اما مراسم بسیار ساده برگزار شد.

زندگی ما هم مثل بقیه مردم سختی­هایی داشت. زندگی را در یک اتاق 12 متری استیجاری شروع کردیم. حاج‌آقا مداحی می‌کرد و روضه‌خوان مجالس امام حسین بود. یکی از جلساتی که آقا در آن مداحی می­کرد جلسات مرحوم آقای کافی بود.

وقتی با ایشان ازدواج کردم از شنیدن صدای ایشان متعجب بودم زیرا بسیار دلنشین و گیرا بود البته قبل از ازدواج هم صدای ایشان را در مجالس فاطمیه شنیده بودم.

مدتی از زندگی ما گذشت و خداوند پسرم جواد و دخترم عفت را به ما داد. آن موقع بود که با کمک پدرم توانستیم در چهارراه عامل، منزلی خریداری کنیم.

آرزوهای زنانه‌ای که فدای روضه حسین شد

خانم ماهرخسار از ویژگی‌های شخصیتی حاج‌آقا می‌گوید؛ اینکه او را با همه سختی­های راهی که انتخاب کرده بود، پذیرفت؛ «یکی از مسائلی که من در زندگی مشترک با آقای ماهرخسار پذیرفته بودم این بود که او متعلق به مردم بود. مثل همه زن‌ها آرزو داشتم با همسرم مسافرت بروم اما او خودش را وقف روضه امام حسین و دین مردم کرده بود. زندگی کردن با چنین شخصیتی با وجود همه سختی­هایی که داشت برایم شیرین بود، چون حاج‌آقا را دوست داشتم. علاقه من به همسرم به‌خاطر عشق و اخلاصی بود که به امام حسین داشت. خوشبختانه در سال‌های زندگی مشترک هیچگاه از ازدواج و زندگی با آقای ماهرخسار پشیمان نشدم. خداوند به من 11 فرزند هدیه کرد؛ 6 دختر و 5 پسر. خدارا شاکرم که همه فرزندانم در مسیر دین هستند و از آن‌ها راضی هستم. دلیل این امر را هم لقمه‌ای می‌دانم که از سفره امام حسین روزی فرزندانم شد. همیشه به حاج‌آقا می‌گفتم من کنیز بچه‌ها هستم، چون مادر اینها حضرت زهراست. حاج‌آقا می‌گفت: شما خیلی برای من و بچه‌ها زحمت می‌کشی، من همیشه در سفر هستم و بار زندگی روی دوش تو بوده است. خیلی قدردان بود و همیشه به بچه‌ها سفارش می­کرد مراقب مادرتان باشید.

گرچه زندگی با مردی که همیشه در سفر است برای من که می‌خواستم تربیت فرزندانم به بهترین شکل انجام شود، سخت بود اما علاقه‌ام به حاج‌آقا ماهرخسار و راهی که انتخاب کرده بود، باعث شد سختی­های زندگی، هموار و شیرین باشد. یکی از بهترین شیرینی­های زندگی با ایشان این بود که من بهره­های معنوی بسیاری از زندگی با حاج‌آقا بردم. وقتی بچه‌ها می­خوابیدند، می­نشستیم به خواندن اشعار؛ من شنونده، همراه و همکار او بودم.

یکی از ویژگی­های خوب حاج‌آقا این بود که با وجود سفرهای پیاپی و جلسات متعددی که می‌رفت از زندگی شخصی غافل نبود. یکی از خاطرات خوبی که از همسرم به یاد مانده همراهی و دلسوزی او زمان تولد فرزندانم است. قبل از اینکه از منزل خارج شود، غذای من را می­پخت و کمکم می­کرد. بسیار مهربان و قدردان زحماتم بود. حاج‌آقا همانطور که به فرزندانم توصیه می‌کرد که قدر مادر را بدانید، خود نیز در احترام و کمک به والدین نمونه بود. من معتقدم اگر سیدجعفر ماهرخسار، حاج‌آقای ماهرخسار شد به لطف دعای پدر و مادرش است.»

ماجراهای زوج انقلابی

حاج‌خانم ماهرخسار گریزی به زمان انقلاب و فعالیت­های شوهرش می‌زند و می‌گوید: «زمانی که اعتراضات مردم به رژیم پهلوی آغاز شد، ما فقط یک رادیو داشتیم که حاج‌آقا اخبار را توسط آن پیگیری می­کرد، چون نگران سرنوشت انقلاب بود. در محله نوغان تکیه علی‌اکبری­ها محل فعالیت جوانان مذهبی و انقلابی بود. جلسه معروف شب‌های سه‌شنبه در همین تکیه برگزار می­شد که پاتوق جوانان انقلابی محله نوغان بود.»

از او می‌پرسم به یاد دارد چه افرادی در مبارزات سیاسی همراه آقای ماهرخسار بودند، می‌گوید: «همه دوستانش بودند و خیلی از شعرها را از حاج‌آقا می­گرفتند و می‌خواندند.»

حسین ماهرخسار که تاکنون مانند دو خواهرش شنونده بود، وارد بحث می­شود و با اجازه مادر به سؤالم جواب می­دهد: «در مبارزات، رهبرمعظم انقلاب، شهید‌هاشمی‌نژاد، مرحوم آقای واعظ‌طبسی، مرحوم اکبرزاده، سیدرضا مؤید، آقای خسرو، مرحوم ثابت و آقای قصاب(پدرهمسرم) از مبارزینی بودند که پدرم با آنها ارتباط داشت. آقای قصاب که آن زمان شغل قصابی داشت، نقل می‌کرد؛ من به بهانه بردن گوشت به منزل حاج‌آقای ماهرخسار اعلامیه­ ها را به دست ایشان می­رساندم و حاج‌آقا هم در مجالس توزیع می­کرد.»

حاج‌خانم صحبت پسرش را ادامه می­دهد: «این را هم بگویم که برای محافظت از حاج‌آقا و اینکه کسی متوجه نشود اعلامیه­ همراه دارد، آستر لباسش را باز می­کردم، اعلامیه­ ها را به صورت لوله­ های باریک در می‌آوردم، جاساز می­کردم و دوباره می­دوختم. وقتی می­دیدم همسرم علاقه دارد که در فعالیت­های انقلابی حضور داشته باشد، با او همراهی می­کردم؛ با اینکه فرزندانم خردسال بودند و همیشه نگران این بودم که پدرشان به‌خاطر این فعالیت­ها دستگیر شود. به‌هرحال من برای اینکه جان همسرم را از دست ساواک در امان بدارم یک تابلو پارچه‌ای از پدرم گرفته بودم که عکس شاه و فرح روی آن بود. زمانی که مأموران برای دستگیری حاج‌آقا آمدند من بلافاصله آن تابلو را به دیوار نصب کردم و رفتم دم در. با اخم گفتم: با همسر من چکار دارید؟ وقتی وارد منزل شدند و عکس را دیدند عقب‌نشینی کردند و رفتند. خب همسر من جوان زیبا و نمونه ای بود و من دلم نمی­خواست به دست مأموران رژیم شاه بیفتد و من با این ترفند از همسرم محافظت می­کردم. هرچند با وجود این احتیاط­ها یکبار در بیمارستان امام رضا دستگیر شد ولی کار به زندان نکشید. چون مدرکی پیدا نکردند زود آزاد شد. شاید علت دستگیری به خاطر اشعاری بود که می­خواند.»

حسین‌آقا از نقش دوستان هم‌هیأتی پدر در مبارزات انقلاب می­گوید و یادی از شاعر مشهدی، آقای ثابت می­کند. او می­گوید: «مرحوم ثابت قبل از انقلاب در میدان شهدا اتوشویی داشت. او نقل می­کرد: انتهای مغازه را پرده زده بودم. مقام‌معظم‌رهبری و آقای طبسی حدود یکماه پشت آن پرده زندگی کردند.»  حسین‌آقا گفت: تنها کسانی که آنجا رفت‌وآمد داشتند، مرحوم اکبرزاده و پدرم بودند. ماجرای دستگیری حاج‌آقا، مربوط به شعری از پروین اعتصامی بود که جنبه سیاسی و اجتماعی داشت و محتوای آن به استبداد شاه اشاره می­کرد. پدرم نقل می­کرد؛ وقتی آن شعر را خواندم خبرش به مسئولین حرم رسید و من را از حرم فراری دادند. حاج‌آقا مبارزه با رژیم را با شغل خود همراه کرده بود. در کاشان همین شعر پروین اعتصامی را خوانده بود و با شعار و همراهی مردم همراه شده بود. به همین دلیل توسط ژاندارمری دستگیر شده بود که با وساطت امام جمعه وقت کاشان و گرفتن تعهد آزاد شده بود. ویژگی پدرم در مبارزات این بود که با تهدیدها و دستگیری‌ها، دست از مبارزه نمی کشید.

حاج‌خانم می­گوید:« حاج‌آقا تعریف می­کرد وقتی در مسجد گوهرشاد مداحی می­کردم، به من تذکر می­دادند که برای شاه دعا کن. گفتم من نمی­توانم دعا کنم.»

آقای حسین ماهرخسار به فعالیت­های پدر پس از پیروزی انقلاب اشاره می­کند: «حاج‌آقا در اکثر مراسم و برنامه­ های رسمی نظام به‌خصوص آن برنامه­ هایی که در مشهد برگزار می­شد، حضور داشت. ارادت ویژه‌ای به شهدا داشت و هر زمان پیکر مطهر شهدا را به حرم می­آوردند برای روضه‌خوانی حاضر بود. خودش هم به عنوان مُبلغی که مورد توجه مردم بود، چندین‌بار در جبهه حضور پیدا کرد و در جبهه فرهنگی هم به رزمندگان خدمت می­کرد.

خاطرم هست درمراسمی که جمعی از مداحان به‌طور خصوصی در محضر مقام‌معظم‌رهبری بودیم، پدر به دلیل حضور در شهرستان کمی دیرتر رسید. وقتی ایشان وارد مجلس شد، صحبت حاضران قطع شد. رهبری فرمود: مداح اگر می‌خواهد مداح باشد باید مثل ماهرخسار باشد. 

بخش دیگری از فعالیت­های تبلیغی پدرم مربوط به سفرهای زیارتی حج است. ایشان حدود 35 سال از طرف بعثه در سفرهای حج حاضر می­شد. در یکی از سفرها به‌خاطر اشعاری که در جمع زوار قرائت کرده بود توسط دولت عربستان بازداشت شد. حتی یکسال از طرف دولت عربستان ممنوع الورود شد تا دیگر از طریق بعثه اعزام نشود. ایشان بعد از این ممنوعیت با تیم ملی فوتبال در دوره مدیریت آقای مایلی‌کهن به عربستان سفر کرد! یکی دیگر از اتفاقات مهمی که حاج‌آقا از سفر حج برای ما تعریف کرد، جمعه خونین مکه بود. دولت عربستان نسبت به برخی افراد ازجمله حاج‌آقا ماهرخسار حساس شده بود. آن زمان ایشان به همراه آقای حسینی که از شهدای این حج خونین است، از حمله شرطه ها فرار می‌کند. پلیس عربستان قصد دستگیری پدر را داشته و همزمان آقای حسینی برای دفاع و نجات چند نفر از خانم هایی که توسط پلیس عربستان کتک می­خوردند با آنها درگیر می­شود که به شهادت او منتهی می­شود. پدر تعریف می­کرد: در حین فرار از دست شرطه­ ها، ناگهان درِ یکی از هتل­های کوچه‌ای که داخلش بودم، باز شد و چند نفر من را به داخل کشیدند. چند روز در آن هتل، مهمان صاحب و کارکنان فلسطینی آن هتل بودم.

 ما در آن روزها از وضعیت حاج‌آقا بی­خبر بودیم و از هر طریقی که می­خواستیم خبری از وضعیت ایشان به‌دست بیاوریم، نمی‌شد. سه روز در بی­خبری کامل و نگرانی بودیم تا اینکه به واسطه یکی از کارکنان مخابرات به نام خانم تقوی توانستیم با پدر ارتباط بگیریم و از وضعیت ایشان با خبر شویم.

حسین‌آقای ماهرخسار می­خواهد به بهانه این بخش از خاطرات پدر در ماجرای جمعه خونین مکه یادی از مظلومیت مردم غزه و اتفاقات اخیر بشود. او قدردان برادران فلسطینی است که در آن روزهای سخت، حافظ جان حاج‌آقای ماهرخسار بودند.

آقای ماهرخسار درباره ویژگی­های اخلاقی و حرفه‌ای شخصیت مرحوم ماهرخسار که به عنوان یک مداح تراز، مورد تأیید مقام معظم رهبری قرار گرفت، می­گوید: « یکی از نکات مهم مداحی حاج‌آقا این بود که اشعار سخیف نمی­خواند. شعرها را از شعرای معروفی چون مرحوم کمپانی، فؤادکرمانی، سیدرضا مؤید و آقای شفق انتخاب می­کرد. نکته دیگر سبک پوشش پدر بود. ایشان از همان ابتدا تا پایان عمر از کسوت لباس روحانیت خارج نشد. یکی دیگر از ویژگی­های پدر، ارتباط خوبی بود که با پامنبری­ ها و مردم داشت. دلیل این کلام تشییع جنازه ایشان است. حضور پررنگ مردم در مراسم بدرقه پدر ثابت کرد که رابطه ایشان و مردم چقدر دوستانه و صمیمی بوده است. به یاد ندارم کسی چه در زمان زندگی و چه بعد از فوت حاج‌آقا از ایشان به بدی یاد کرده باشد. ارتباط بسیار صمیمی با کسبه محل داشت، گاهی از خیابان که رد می­شد سری به کسبه می­زد و با آنها خوش‌وبش می­کرد و استکانی چای می­نوشید. مخاطب حاج‌آقا میگفت من عشق می­کردم که حاج‌آقای ماهرخسار آمده و دقیقه‌ای مهمان من شده است. این در شرایطی بود که کسالت داشت و سنش هم بالا بود.

با آنکه مداح معروفی بود که مجالس رهبری یا شب‌های قدر حرم را با صدای گرم و گیرایی که داشت اداره می­کرد، اما به دعوت آن پیرزنی که روضه خانگی‌اش کمتر از انگشتان دست مخاطب داشت، نه نمی­گفت. علاقه‌ای که به مردم داشت مانع آن بود که دست رد به سینه کسی بزند. حاج‌آقا باور داشت که همه برکت زندگی او همان مَبلغ اندکی است که از دست همان پیرزن برای روضه خانگی دریافت می­کند. من صحبت را به اینجا کشیدم تا از اهمیت حفظ روضه های خانگی بگویم. همانگونه که رهبرانقلاب به آن تاکید کرده‌اند، این روضه­ ها بسیار بااهمیت است. حاج‌آقا هم توجه ویژه‌ای به برپایی روضه­ ها داشت. آقای ماهرخسار روضه ­های خانگی را ترک نمی­­کرد. متاسفانه در ایام گسترش بیماری کرونا این روضه­ ها خیلی تضعیف شده که باید تلاش کنیم با قدرت به روال گذشته برگردد. برپایی روضه برکت زندگی است. قبلا اگر شخصی خانه‌ای می­خرید یا ازدواج می­کرد، اولین اقدامش برپایی روضه در منزل نو بود و همان را سال‌ها ادامه می­داد.

حاج‌خانم در تایید صحبت‌های پسرش می­گوید: «سال‌های سال است چهارشنبه دوم ماه، روضه خانگی دارم. حاج‌آقا در همین روزهای بیماری هم به من می­گفت روضه را ترک نکن.

جز«جان» از او نشنیدیم

از خانم ماهرخسار می­خواهم از نقش همسرش در تربیت فرزندان بگوید: «حاج‌آقا خود را نوکر امام حسین می­دانست و می­خواست فرزندان دین‌داری تربیت کند. قرائت دعای فرج،  قرار هر روز او با فرزندانم بود. آنها قبل از اینکه به مدرسه بروند دعای فرج را می­خواندند. من فکر می­کنم نقش حاج‌آقا در تربیت دینی بچه­ ها بیشتر از من بود. توصیه دیگر آقا به فرزندانم حفظ همبستگی خانوادگی بین خواهران و برادران بود.»

سیده عفت ماهرخسار، بزرگترین دختر حاج‌آقاست. او در بحث تربیت دختران به نکات خوبی از رفتار پدر با فرزندان اشاره می­کند: «پدرم گوهری نایاب بود. ویژگی اخلاقی پدرم مهربانی بود. او با همه ما به‌خصوص دخترها خیلی مهربان بود. هیچوقت حرفی نزد که کسی از او برنجد، حتی اگر می­خواست به ما تذکر بدهد، طوری بیان می­کرد که خاطره بدی در ذهن ما باقی نماند. هرسوالی برای ما پیش می­آمد با مهربانی و صبوری پاسخ می­داد. هروقت ایشان را صدا می‌زدیم یا با تلفن با او صحبت می‌کردیم و می‌گفتیم بابا، جواب می‌داد: جان. ما جز "جان" از پدر چیزی نشنیدیم. این محبت خالصانه و پدرانه حتی شامل حال فرزندان و نوه­های ما هم شده بود. توصیه جدی پدر به همه ما این بود که باهم دوست باشیم و از هم جدا نشویم. اگر گلایه‌ای پیش می­آمد، اجازه نمی­داد بحث دامنه‌دار شود و کدورتی بین خواهران و برادران پیش بیاید.

برای حجاب تشویق می­شدیم

سیده مرضیه ماهرخسار به دغدغه پدر درباره حجاب دختران اشاره می­کند و می‌گوید: «یکی از مسائل مهم جامعه امروز، مسأله حجاب دختران نوجوان و جوان است. حاج‌آقا حتی زمانی که حجاب در ایرانِ قبل از انقلاب مسأله جدی جامعه نبود، خانواده را به رعایت حجاب دعوت می­کردند. ما از کودکی با پوشش چادر به عنوان حجاب برتر آشنا شدیم. پدر چیزی را به ما تحمیل نمی­کرد اما طوری مهم بودن حجاب را برای ما بازگو می­کرد که ما دختران با پوشش چادر وارد دبستان شدیم. پوشش حتی درمحیط منزل هم برای پدر مهم بود. چون برادر نوجوان و جوان در منزل بود، پوشش مناسب در محیط خانه به ما توصیه می­شد. همینطور به برادرها توصیه می­کردند با لباس مناسب در منزل و بیرون از منزل حاضر شوند، اما هیچ اجباری به پسران و دختران خود نمی­کرد بلکه با هدایایی که از مکه و کربلا برای ما می­آورد به ما نوع پوشش را گوشزد می­کرد.»

سیده عفت ماهرخسار صحبت خواهر را ادامه می­دهد و می­گوید: «حاج‌آقا به مسأله عفاف و پوشش ما خیلی توجه و دقت داشتند، به همین دلیل چون من در زمان طاغوت مدرسه می‌رفتم در مدرسه تدین ثبت‌نام شدم تا بتوانم با پوشش در مدرسه حاضر شوم. تحصیل فرزندان خیلی برای پدر مهم بود. یکی دیگر از نکات مهم در تربیت دینی ما، قرائت قرآن به صورت روزانه بود. برنامه قرآن خوانی به قدری استمرار داشت که ملکه ذهن همه ما شده بود. پدر هر روز، بعد نماز صبح کنار ما می‌نشست و یک صفحه از قرآن را با همراهی ایشان قرائت می‌کردیم. برای حفظ کردن قرآن به ما جایزه می‌داد. یادم می‌آید به من گفت: اگرسوره جمعه را حفظ کنی یک النگو برایت می‌خرم و البته سرقولش بود و خرید.»

مرضیه خانم به تابلویی که روی دیوار است اشاره می­کند و می­گوید:«یکی از ادعیه‌ای که بابا ما را تشویق کرد که آن را حفظ کنیم، همین دعای عظم‌البلاء است. برای هریک از این حفظیات یک جایزه داشتیم. این روشی بود که پدر ما را با قرآن و دعا مأنوس کرد.»

دختران آقای ماهرخسار تأکید می­کنند، روش پدر به هیچ عنوان سختگیرانه نبود. عفت ماهرخسار می­گوید: «ما برای رعایت حجاب جایزه داشتیم و به این کار تشویق می­شدیم. به گونه‌ای که ما خودمان پوشش را انتخاب کردیم. نکته دیگری که بابا برای پوشش دختران و حتی فرزندان و نوه‌های ما توصیه می­کرد، استفاده از پوشش ساده و زیبا بود. می­گفت چادر جذاب برای دخترها نخرید، شیک بپوشند اما ساده باشند. نوه دختری من که یک دختر هفت ساله است، همیشه با حجاب چادر خدمت بابا می­رسید. پدر با آن سن بالا خم می­شد و دست او را می­­بوسید. در این چند روز که از فوت حاج‌آقاگذشته، این دختر کوچک خیلی ابراز دلتنگی می­کند.»

مرضیه ماهرخسار صحبت خواهر را در بعد دیگری از تربیت دینی پدر ادامه می­دهد: «فراموش نمی­کنم؛ پدر برای همه افطارهای ما در ماه رمضان هدیه‌ای درنظر می­گرفت. هدیه بابا مبلغی پول بود که با آن خوراکی تهیه می­کردیم و منتظر می‌ماندیم اذان بگویند و ما با آن خوراکی‌ها روزه را افطار کنیم. با آنکه سال‌ها از آن روزها گذشته، من هنوز حال و هوای ماه رمضان و آن افطارها را فراموش نکرده‌ام. روش‌های تربیتی بابا برای دعوت ما به انجام مناسک دینی، تشویقی بود. هرگز مسأله و حکم خدا را به اجبار به ما نگفت.»

صحبت از خاطرات کودکی و ماه رمضان دو خواهر را به وجد آورد، گاهی مادر هم با لبخندی کوتاه صحبت‌های دخترانش را تأیید می­کرد و خود را در آن زمانی می­دید که حاج‌آقا به او توصیه می­کرده روی پلوی سحری دخترها زرده تخم مرغ بزن، طول روز ضعف نکنند!

از عمل پدر آموختیم

حسین ماهرخسار با سینی چای دوباره به جمع ما می‌پیوندد. کنار مادر می­نشیند و  سؤالم را درباره راه و روش حاج‌آقا در تربیت پسران، پاسخ می­گوید: «مهمترین نکته‌ای که از روش پدر در تربیت ما به یاد می­ آورم، این است که او درس‌ها را عملی به ما می­ آموخت. گرچه مواردی را زبانی به ما توصیه می­کرد اما بیشتر از عمل پدر آموختیم؛ ما ندیدیم که از کسی بد بگوید. این درس عملی قبح غیبت است. نماز خواندن او را دیدیم یا روزه گرفتن پدر را. معروف را انجام می‌داد و منکر را ترک می­کرد و به این ترتیب به فرزندان خود درس دینداری می­داد. پسرها را با خود به جلسات روضه می­برد تا از محفل و مکتب حسینی جدا نشویم.» 

آقای ماهرخسار یک نکته مهم را یادآوری می­کند، همان که پدر ازآنها خواسته بود: هوای مادر، احترام مادر، پاسداشت مادر...

او از نقش بی‌بدیل مادر می­گوید: «درست است که پدر نقش مهمی در تربیت ما ایفا کرد اما نباید فراموش کنیم که مادر زمان بیشتری صرف تربیت ما کرد. البته این نکته را بگویم که هر زمان پدر از سفر برمی­گشت خیلی به مادرم کمک می­کرد. یادم می­ آید یکی از اتفاقات خوب در زمان حضور پدر، صبحانه­ های گرم به‌خصوص عدسی های ایشان بود. شب عدسی را بار می­گذاشت و چند مرتبه تا صبح به آن سر می­زد تا زمانی که بچه­ ها از خواب بیدار می­ شوند صبحانه گرم بخورند.»

یکی دیگر از نکات مهم تربیتی پدرم این بود که با وجود راهنمایی‌های زبانی و عملی، در انتخاب رشته تحصیلی یا شغل و ... اجباری نداشتیم. آقای حسین ماهرخسار با اشاره به این موضوع می‌گوید: البته حاج‌آقا دوست داشت یکی از فرزندانش وارد مداحی و روضه‌خوانی شود که الحمدلله روزی من شد.

از خود دریغ داشت و در سفره مردم گذاشت

آقای صادقی‌راد، سی‌وچهار سال است که داماد خانواده ماهرخسار است. او که به گفته مادرخانمش خیلی به حاج‌آقا ماهرخسار خدمت کرده، از خصوصیات پدر همسرش روایت می­کند: « من در این سال‌هایی که توفیق همنشینی با حاج‌آقا را داشتم، تواضع و فروتنی از ایشان آموختم. در ایام بیماری که آقای ماهرخسار در بیمارستان بستری بود، افراد مختلفی از مردم و مسئولین، حضوری و تلفنی جویای حال ایشان بودند. زمانی که به ایشان اطلاع می‌دادم که فلان دوست یا مسئول به دیدار شما آمده است، به من گفت: «این همه آوازه­ها از شَه بُوَد.» منظور حاج‌آقا این بود که این لطف بخاطر نوکری امام حسین و اهل بیت است. ویژگی دیگری که در شخصیت حاج‌آقا موج می­زد مهربانی با اعضای خانواده، فامیل، دوستان و اطرافیان بود. ارتباط محترمانه‌ای با اقوام داشت. ویژگی دیگری حاج‌آقا، بسیار ولایتمدار بود. نسبت به رهبرانقلاب، ابراز علاقه و ارادت می­کرد و در همه مراسم و منبرها از دعا برای ایشان غفلت نمی­کرد. ویژگی دیگری که در زندگی آقای ماهرخسار بسیار به چشم می‌خورد این بود که اصلا به مال دنیا اهمیت نمی‌داد و بسیار ساده‌زیست بود. آنچه برای حاج‌آقا مهم بود روابط صمیمی و گرم فامیلی و خانوادگی بود و اگر مسأله مالی به میان می‌آمد، آن را کنار می‌زد و بر همبستگی خانوادگی و فامیلی تاکید می‌کرد. برای ایشان استحکام خانواده خیلی مهم بود.»

آقای حسین ماهرخسار در ادامه این بحث می­گوید: «ارتباط حاج‌آقا با بستگان به قدری صمیمی وگرم بود که در روز ارتحال حاج‌آقا گویی آنها پدر از دست داده‌اند.»

در اینجا، دختر بزرگ حاج‌آقا از کارهای خیرخواهانه و کمک‌های پدر به فامیل و اطرافیان خاطره‌ای نقل می­کند: «یکی از بستگان ما می­گفت: زمانی که پدر پیکان داشته، مایحتاج این خانواده را تهیه می­کرده و بدون اطلاع دیگران به آنها می‌رسانده است. نمونه دیگر کمک­های بابا این بود که هر کدام از اطرافیان به پول نیاز پیدا می­کرد حتما به دستش می­رساند و اجازه نمی­داد کس دیگری از شرایط او مطلع شود. شخص دیگری برای من تعریف کرد که در دوران عقد بودیم و حاج‌آقای ماهرخسار که از وضعیت ما مطلع بود، مبلغی پول به من داد و گفت به فروشگاه پسرم برو و لوازم مورد نیاز زندگی را تهیه کن.»

حسین‌آقا می­گوید: «پدر با وجود این بخشش و کمک به دیگران در زندگی شخصی خودش بسیار ساده‌زیست بود. گاهی از او خواهش می­کردم تا یک لباس نو برایش تهیه کنم. می­گفت: باباجان! این لباس که دارد کار می­کند، بشورم و اتو کنیم، می­شود لباس نو! در شرایطی که برای لباس خود اینگونه صرفه‌جویی می­کرد، در مراسم ختمش، افرادی مراجعه کردند و گفتند که حاج‌آقا یکسال هزینه زندگی ما را پرداخت کرده، هزینه ساخت منزل ما را داده و... . حالا که پدرم از دنیا رفته ما تازه داریم از کارهای خیر پدر مطلع می­شویم. خصلت ساده‌زیستی و بی‌توجهی به مال دنیا در موضوع ازدواج فرزندانش هم دیده می­شد. برای حاج‌آقا مهم نبود که خواستگار دختر چه عنوانی دارد؛ برای او ایمان جوانی که به خواستگاری آمده مهمترین مسأله بود.»

خانم مرضیه ماهرخسار می­گوید:« من معتقدم خصلت مهربانی پدر از آقا علی‌بن موسی‌الرضاست. این ویژگی که باعث ماندگاری نام ایشان شده، به پاس نیم قرن خدمت و نوکری در بارگاه ولی نعمت‌مان امام رضا(ع) به بابا هدیه شده است. بالاخره اینکه عمری در آستان کسی که به امام رئوف معروف است خدمت صادقانه کنی، روی خلق و خوی انسان تأثیر می­گذارد.

آخرین توصیه

حاج‌خانم که دوباره چشمانش گریان شده می­گوید: «من نمی­دانستم حاج‌آقا سرطان دارد؛ از من پنهان کرده بودند. روزی که برای آخرین بار او را از خانه به بیمارستان بردند، به ایشان گفتم: حاج‌آقا برمی­گردی؟ با اشاره گفت: بله. داخل ماشین هم به فرزندانم گفته بود: هوای مادرتان را داشته باشید.»

قبل از خداحافظی از جمع دوست داشتنی «خانواده ماهرخسار» حسین آقا، می­گوید نکته ای را فراموش کردم بگویم که خیلی مهم است، پدر هیچ­گاه از نام و شهرت خود برای منافع شخصی خود و فرزندان استفاده نکرد. این را حتما بنویسید، این درس اخلاقی مهمی است برای هرکسی که نامی یا مسئولیتی دارد. 

این توصیه، آخرین پرده از زندگی حاج سیدجعفرماهرخسار، مداحی است که نیم قرن برای امام هشتم مداحی کرد و عمری روضه‌خوان محافل حسین (ع)بود.

منبع: ماهنامه خیمه

4بار پسندیده شده
پسندیدم
اشتراک گذاری
این خبر را با دوستان خود در شبکه های مجازی به اشتراک بگذارید
نظرات کاربران
نظری ثبت نشده است
برای این خبر تا الان نظری ثبت نشده ، شما اولین باشید
نظر جدید
ارسال نظر